!!بازم خـط خـطی کردم این منـه لعنتـی
|
|
لیلی میدانست که مجنون نیامدنیست اما ماند چشم به راه و منتظر.هزار سال! لیلی راه را آذین بست و دلش را چراغانی کرد . . مجنون نیامد . . مجنون نیامدنی ست. . خدا از پس هزار سال لیلی را می نگریست . چراغانی دلش را ، چشم به راهی اش را . خدا به مجنون گفت نرود . مجنون حرف خدا را گوش میکرد .خدا ثانیه ها را می شمرد. صبوری لیلی را . . عشق درخت بود ریشه میخواست صبوری لیلی ریشه اش شد .خدا درخب ریشه دار را آب داد . درخت بزرگ شد . . هزار و یک شاخه . . هزار برگ. . سایه اش خنکی زمین شد . مردم خنکی اش را فهمیدند . مردم ریز سایه ی درخت لیلی بالیدند. لیلی چشم به راه است . . درخت لیلی ریشه می کند . . خدا درخت ریشه دار را آب می دهد . . مجنون نمی آید . . مجنون هرگز نمی آید . . زیرا که مجنون نیامدنی ست . . زیرا که درخت ریشه میخواهد . .
نظرات شما عزیزان: برچسبها: |